بقچه نویس

۸ مطلب در بهمن ۱۴۰۱ ثبت شده است

جمله مزخرفی که با تمسخر مجبورم می‌کردند بگم که بهم بخندن...

 

بچه که بودم نمیتونستم (س ص ث) رو تلفظ کنم  و به جای هر حرفی که صدای س میداد خ می گفتم، زبونم نمیچرخید! شاید نیاز به گفتار درمانی یا هر کوفت دیگه ای داشتم ولی اتفاقی که می افتاد نصیحت اطرافیان و تمسخر یه عده دیگه بود... نصیحت که چرا نمیتونی درست تلفظ کنی راحته که ببین س و من هر چی تلاش میکردم میشد خ... یه جمله تکراری دستآویز بود که صابون رو گذاشتم تو ساک که من بگم و اطرافیان بخندن و خوش باشن! بزرگ و کوچیک هم نداشت دستمایه‌ی همه بود... تا اینکه یه مدت کلا حرف نزدم حرفم که میزدم سعی میکردم هر کلمه ای که اون حرف منفور رو داشت اصلا استفاده نکنم و تو خودم دائما تکرار میکردم که بتونم س رو درست تلفظ کنم و کلا حرف زدنم دچار مشکل شده بود و نمیتونستم حرف بزنم یه مدت ولی بالاخره من موفق شدم بگم س و اطرافیانم نظرشون این بود که دیدی تمسخر ما و نصیحتامون جواب داد و تونست بگه س!!!!😐😐😐😐😐

هیچکس نفهمید چه بار روانی رو من بود و چقدر عذاب کشیدم واقعاً... من اولین نبردم با زندگی از پنج سالگی شروع شد... همیشه همینقدر عذاب و زحمت برای داشتن زیر و درشت زندگی کشیدم و در بیشتر موارد واقعا به نتیجه ای نرسیدم... دویدم، خواستم و نشد نرسیدم! خواستن برای من در نود درصد اوقات نتوانستن بود... همیشه زندگیم جنگ بوده، جنگ..

از جنگیدن خسته ام، دلم مردن میخواد....

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۰۱ ، ۲۲:۵۵
گم نام

خدا نکنه کسی احساس حقارت بکنه...

ان شاالله که دیگه تجربه نکنیم!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۰۱ ، ۲۲:۲۵
گم نام

هی دنبال کسی باشی که بتونی دو کلام باهاش حرف بزنی و آروم بگیری، هی مخاطبای گوشب رو بالا و پایین کنی و هی کسی رو پیدا نکنی... درد عجیبیه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۰۱ ، ۲۲:۲۴
گم نام

بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر است

شعر هم بی تو به بغضی ابدی زنجیر است

 

آن چنان می فشرد فاصله راه نفسم

که اگر زود، اگر زود بیایی دیر است

 

رفتنت نقطه پایان خوشی هایم بود

دلم از هر چه و هر کس که بگویی سیر است

 

سایه ای مانده ز من بی تو که در آینه هم

طرح خاکستری‌ اش گنگ‌ ترین تصویر است

 

خواب دیدم که برایم غزلی میخواندی

دوستم داری و این خوب‌ ترین تعبیر است

 

کاش میبودی و با چشم خودت میدیدی

که چگونه نفسم با غم تو درگیر است

 

تارهای نفسم را به زمان میبافم

که تو شاید برسی، حیف که بی تاثیر است

 

 سوگل مشایخی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۰۱ ، ۲۲:۲۲
گم نام

خدایا اون مو باریکه، اون یه ذره رشته امیدمم قطع شد.... میبینی دیگه هیچی تو زندگیم ندارم که بهش دلخوش باشم....

همون یه ذره ای که نگهم داشته بود! نمیدونم چقدر پوست کلفتم که هنوز زنده ام و نفس می کشم!؟ از زنده بودن خودم خجالت می کشم....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۰۱ ، ۲۰:۰۵
گم نام

یه نفرم تو زندگی مون نداریم که وقتی مثل الان از زمین و زمان خسته ایم بریم پیشش یکم حرف بزنیم، یکم گریه کنیم اونم بی قضاوت گوش بده... و بتونیم سربزاریم رو سونه اش و یه دل سیر گریه کنیم

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۰۱ ، ۲۳:۲۵
گم نام

خدایا خیلی حس تنهایی دارم، خیلییییی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۰۱ ، ۲۳:۰۸
گم نام

میشه تو شب آرزوها آرزو کنم و برآورده شه؟!

میشه من بمیرم و راحت شم؟؟؟؟

دلم مبخواد بمیرم، خیلی خسته ام خیلی 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۰۱ ، ۲۱:۵۸
گم نام