خابون رو گذاشتم تو خاک
جمله مزخرفی که با تمسخر مجبورم میکردند بگم که بهم بخندن...
بچه که بودم نمیتونستم (س ص ث) رو تلفظ کنم و به جای هر حرفی که صدای س میداد خ می گفتم، زبونم نمیچرخید! شاید نیاز به گفتار درمانی یا هر کوفت دیگه ای داشتم ولی اتفاقی که می افتاد نصیحت اطرافیان و تمسخر یه عده دیگه بود... نصیحت که چرا نمیتونی درست تلفظ کنی راحته که ببین س و من هر چی تلاش میکردم میشد خ... یه جمله تکراری دستآویز بود که صابون رو گذاشتم تو ساک که من بگم و اطرافیان بخندن و خوش باشن! بزرگ و کوچیک هم نداشت دستمایهی همه بود... تا اینکه یه مدت کلا حرف نزدم حرفم که میزدم سعی میکردم هر کلمه ای که اون حرف منفور رو داشت اصلا استفاده نکنم و تو خودم دائما تکرار میکردم که بتونم س رو درست تلفظ کنم و کلا حرف زدنم دچار مشکل شده بود و نمیتونستم حرف بزنم یه مدت ولی بالاخره من موفق شدم بگم س و اطرافیانم نظرشون این بود که دیدی تمسخر ما و نصیحتامون جواب داد و تونست بگه س!!!!😐😐😐😐😐
هیچکس نفهمید چه بار روانی رو من بود و چقدر عذاب کشیدم واقعاً... من اولین نبردم با زندگی از پنج سالگی شروع شد... همیشه همینقدر عذاب و زحمت برای داشتن زیر و درشت زندگی کشیدم و در بیشتر موارد واقعا به نتیجه ای نرسیدم... دویدم، خواستم و نشد نرسیدم! خواستن برای من در نود درصد اوقات نتوانستن بود... همیشه زندگیم جنگ بوده، جنگ..
از جنگیدن خسته ام، دلم مردن میخواد....
وای دقیقا منم تو تلفظ این حرف ها مشکل داشتم
و خیلی مسخرم می کردن
حتی خانواده ی خیلی نزدیک:))))
و هنوزم که دانشجو ام نمی تونم به خوبی بقیه بگم :)))