بقچه نویس

تو دنیای من اما....

جمعه, ۱۲ شهریور ۱۴۰۰، ۱۰:۳۴ ب.ظ

اولین بار تو اون نصفه شبی که اعتراف کردی کل دنیای من رنگی شد، ستاره بارون شد...

تو میخواستی که باشه اما باز خودت تو اون عصر، تو پارک کذایی و زیر اون درخت دستمو شستی و دیگه هم تکرار نکردی گفتی تمومه و با این حرف دنیای من پودر شد و خودمم زیر همون درخت جون دادم!

بعدش زندگی کردم، چیزای بدتری هم دیدم و شنیدم ولی دیگه چیزی برای از دست دادن نبود من خیلی سال قبلترش خودمو نابود کرده بودم....!

اما اون شبی که زیر قبه امام حسین ع خواستم قدرتی بهم بده که تمومش کنم اما ضعفی گرفتم که ذره ذره خودمو کشتم رو یادم نمیره!

دیگه چیزی از من نمونده، هر چی هست گذشته است هیچ آرزو، هیچ آینده، هیچ امید و هیچ اراده و قوتی نمونده! تنها چیزی که آرزو میکنم مرگه!

امروز چقدر به این فکر کردم که من چقدررررر ضعیفم، چقدر سستم، چقدر بی ارده..... لعنت به من، لعنت به من و لعنت به من!

من کجای این داستان بودم؟

یه روز خواستی باشی، بعدسم تصمیم گرفتی نباشی، به همین سادگی.... منم اصلا مهم نبودم!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۶/۱۲
گم نام

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی