دلم تنگه، دلم داره میترکه! بیچاره بیچاره ام... کاسه چه کنم چه کنم دست گرفتم ... نمیتونم با کسی حرف بزنم دارم دق می کنم.... گاهی میگم کاش سکته کنم، اگر سکته کنم بقیه شاید بتونن حجم ناراحتیم رو درک کنن
کاری باهام کنی که دیگه نتونم باهات که حرف بزنم، که دعا کنم؟ مگه من جز نو کی رو دارم؟ مگه تو برای چون مایی خدا نیستی؟؟ مگه ما رو خودت خلق نکردی؟ میدونی که هیچ وقت دوست نداشتم اینقدر بد باشم! میدونی که تنها پناهم بودی، چرا طرم کردی؟ منو به کی سپردی؟ همه کسم بودی، پناهم بودی... تو بنده زیاد داری ولی مگه من خداییجز خودت داشتم؟ چرا پناهم ندادی منو تکیه دادی به کی یا چی؟!
هستی؟ منو میبینی؟! منو تو آفریدی؟ دردمو میفهمی؟ چرا دلت به حالم نمیسوزه؟ چرا برام کاری نمیکنی؟ مگه نمیگفتن ارحم الراحمینی؟رحیمی، کریمی، بخشنده ای جوادی؟ پس کو؟ اینهمه سال درد، این همه سال اشک... پس کجایی؟ چرا صدامو نمیشنوی؟ چرا نمیخوای صدامو بشنوی؟ همه به درک توچرا دوسم نداری؟ دارم دیونه میشم به خودت قسم کم آوردم... دیگه نمیتونم، دیگه نمیکشم... این حجم از درد این حجم از پس زده شدن رو دیگه نمیتونم دیگه تاب نمیارم....
دلم می سوزه برا خودم، برا خودم که کسی غم هاشو نمیبینه، برا خودی که کسی اشک هاش رو پاک نمی کنه... برا کسی که گرفتار و تنهاست.... برا خودی که هیچ وقت دوست داشته نشده... محبت کرده، خوبی کرده و بدی دیده... دلم داره می سوزه!!
چرا تموم نمیشه این زندگی کوفتی... قلب داره درد می کنه! می سوزه... پناه میخوام