دلم تا کجا باید بسوزه و مرهمی برای دردهام نباشه!؟
پ ن: این پست رو مرداد سال گذشته نوشتم الان هشت خرداد 99هست و من فهمیدم که خیلی جون سخت تر از این حرفهام خدا داره بهم نشون میده تا کجاها جا داره که بسوزم الان شرایطم خیلی خیلی سختر از وقتیه که این پست رو گذاشتم، حس یه کرگدن رو دارم همونقدر پوست کلفت شدم... دیگه گریه امم نمیگیره فقط قلبم آتیشه، خیلی می سوزه و این داستان داره سخت تر میشه ولی حل نمیشه....